چندین سال بعد......
" روباه وزاغ "
روزهامی گذشت وآن روباه
شدپشیمان زکَرده اش ناگاه
تا شبی روبهک تامل کرد!
حیله های قد یمیَش گُل کرد
داشت ازوی شماره ای دریاد
بهره زاغک نشستُ یک اس داد
در پَیامک نوشت مَعذورم
زاغکم ، از خجا لتت کورم
گرچه خوردم پنیر شرمنده!
حیله ها ! در طبیعتِ ، بنده
عکس تو در پنیر چون فرهاد
می کَنَم جان ِوتن فدایت باد
دارم ازخود مغازهای زیبا
هرچه خواهی پنیرهس اینجا
قارو قارت ، هنوز در گوشم
من به یاد ِتو چای می نوشم
پَر و با لت سیاه تر از شب
از فِراقت فِتاده ام در تَب
آشنایی دگراز این، بهتر
تا گهی چت کنیم همدیگر
گر به خواهی رها شوم ازغم
تک بزن تاکه شارژ بفرستم
یا شماره حساب خود اس کن
شوقِ دیدار را کمی حس کن
کُلِ کا شا نه ام شود از تو
جمله یارا نه ام شود از تو
آن سبدراکه گفتم از کالاست
نزد من آی آن سبداینجاست
پس فراموش کن تو آن قصّه
خا طراتِ زمانِ مدرسه
آن زمان لحظه ی جدایی بود
قصّه از درسِ ابتدایی بود
حال هستی جوان و دانشجو
قِصّه با ما دگر ندارد خو
این مَنم جان نثِار دیر ینه
کینه ام را برون کن ازسینه
ازسرت آن گذشته بیرون کن
جانِ لیلی نظربه مجنون کن
تاکه خواندی تواین پیامَک را
در جَوا بم بگو قرار کجا ؟
تا فرستاد روبهک فی ا لحال
آن پیامک ولی نشد ارسال.............
ادامه دارد..........